برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود …… یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش …… قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست پنجره رو به آسمان ……. غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است … ……هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی … اما بدون تو گلی وا نمی شود
دردیست انتظار که درمان آن تویی ….. گل مثل چشم های تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم ……… این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به آینده هانگر …… پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا باز شسته است ……. دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد … گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج …. اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد …… دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود ….. رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند ….. دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست … گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود؟
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو ……. امروز بی حضور تو فردا نمی شود
اهل کاشانم روزگارم بد نیست
...
اهل کاشانم.
روزگارم بد
نیست.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر
سوزن ذوقی .
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت
.
دوستانی ، بهتر از آب روان
.
و خدایی که در این نزدیکی است
:
لای این شب بوها ، پای آن کاج
بلند.
روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه
.
من مسلمانم .
قبله ام یک گل سرخ
.
جانمازم چشمه ، مهرم نور
.
دشت سجاده ی من
.
من وضو با تپش پنجره ها می
گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان
دارد طیف .
سنگ از پشت نمازم پیداست
:
همه ذرات نمازم متبلور شده است
.
من نمازم را وقتی می
خوانم
که اذانش را باد ، گفته باشد سر
گلدسته ی سرو.
من نمازم را ، پی « تکبیرة الاحرام
» علف می خوانم،
پی « قد قامت » موج
.
کعبه ام بر لب
آب
کعبه ام زیر اقاقی هاست
.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به
باغ ، می رود شهربه شهر.
« حجر الاسود » من روشنی باغچه است
.
اهل کاشانم
پیشه ام نقاشی
است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می
فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی
است
دل تنهایی تان تازه شود
.
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می
دانم
پرده ام بی جان است
.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی
است .
اهل کاشانم .
نسبم شاید
برسد
به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از
خاک « سیلک » .
نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر
بخارا برسد .
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت
دو برف ،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
،
پدرم پشت زمان ها مرده است
.
پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود
،
مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم
زیبا شد .
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر
بودند .
مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه
می خواهی ؟
من ازاو پرسیدم : دل خوش سیری چند
؟
پدرم نقاشی می کرد
.
تار هم می ساخت ، تار هم می زد
.
خط خوبی هم داشت
.
باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود
.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
،
باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و
آینه بود .
باغ ما شاید ، قوسی از دایره ی سبز
سعادت بود .
میوه ی کال خدا را آن روز ، می
جویدم در خواب .
آب بی فلسفه می خوردم
.
توت بی دانش می چیدم
.
تا اناری ترکی بر می داشت، دست
فواره ی خواهش می شد .
تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق
شنیدن می سوخت .
گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره
می چسبانید .
شوق می آمد ، دست در گردن حس می
انداخت .
فکر ، بازی می
کرد
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید ،
یک چنار پر سار .
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و
عروسک بود .
یک بغل آزادی بود
.
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود
.
طفل پاورچین پاورچین ، دور شد کم کم
در کوچه ی سنجاقکها.
بار خود را بستم ، رفتم از شهر
خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک
پر.
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت و به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند. پسرک گریان با تلاش پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.... برادر پسرک را روی صندلی اش در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه! |